Nature

...Nature is full of powerful concoctions


بزرگراه گمشده (Lost Highway) - 1997


- کارگردان: David Lynch


اینم دقیقا مثل جاده ی مالهالند، از اون فیلمهای خاصِ روانشناسی و معناگرای لینچیه که برای فهمیدنش باید چند بار دیدش، و حتما تحلیل هاش رو هم خوند. از مالهالند سوژه ی بهتری داره. ولی بهرحال اخلاقاً کلی صحنه داره و خلاصه، دیدنِ صحنه هاش توصیه نمیشه :)

فیلم یه دو ساعتی هست. باید براش وقت گذاشت. سوژه جذابه و کشش داره. در این حد بگم که فرض کنید کسی دستگیر شده و به زندان برده میشه، اما فرداش میبینن شخصِ دیگه ای بجاش توی سلوله!...

آم... تعریف تیتراژ و موسیقیش رو هم شنیدم. اینکه مخصوصاً "راندن در بزرگراه"ها برای این فیلمهای لینج انتخاب شدن و یجور حکم هیپنوتیزم ذهن و آمادگی برای رفتن به دنیای درونِ انسان رو داره همراهی با تیتراژ!...

توضیح مختصر، همراه با اسپویل:

1. ماجرا قبل از همه چیز با یه دیالوگ شروع میشه "دیک لورنت مرده." صدایی که از توی آیفون شنیده میشه و معلوم نیست کیه.

2. خط داستانی اول، مربوط میشه به مردی که با همسرش توی یه خونه بزرگ زندگی میکنن، و بنظر یکم هم رابطه شون سرده، با اینکه مرد، زنش رو دوست داره. یکروز متوجه میشن که براشون فیلم هایی از خونه و زندگیشون فرستاده میشه. (فکر میکنم فیلمِ Cache ایده ی اولیه اش رو از اینجا الهام گرفته).
تا اینجاش یسری نکته های روانشناسی درباره ی ضخصیت اول مرد داره. اینکه معتقده که "از تصویربرداری خوشش نمیاد و دوست داره خاطرات رو اونجور که دوست داره به یاد بیاره."

3. بعد یهو فیلم وارد فاز جناییش میشه. شخصیت اول مرد، به زندان می افته. باز اینجا هم دیالوگهای مهمی هست... یذره هم ترسناکه بهرحال.

4. درست همینجا که فکر میکنیم دیگه داستان فیلم دستمون اومده، یهو تغییر جهت میده به یه اتفاق جادویی یا غیر ممکن. مامورین زندان میان میبینن بجای اون فرد، یک نفر دیگه توی سلولش هست! و از اونجایی که گناه خاصی نکرده آزادش میکنن!

5. از اینجا به بعد فاز زندگی اون نفر دوم رو نشون میده که جالبه.

6. این وسط، همه ش یک آدمی با قیافه ی بسیار ترسناک و کریه هم (در زندگی هر دو شخصیت) هست، که بار وحشت و معنای فیلم رو میبره بالا. دیالوگهای این شخص بسیار بسیار مهم هستن. من که خودم نمیتونستم زیاد بهش نگاه کنم واقعا ترسناک بود :)

7. در نهایت متوجه میشیم که داریم دو وجه شخصیتی/یا دو روی زندگی/ یا زندگی بعلاوه ی خیالاتِ... یک نفر رو میبینیم. دیک لورنت که آدم بده ی فیلم هست، به دست شخصیت اصلی کشته میشه، و اون میاد زنگ در خونه رو میزنه و اعلام میکنه که "دیک لورنت مرده". و دیالوگ اول فیلم، در میاد!


کلا خیلی پیچ در پیچه. نمیدونم هم چرا اینا رو نوشتم. مینویسم چون امکان نداره با چهارتا جمله بشه این فیلمو واقعا اسپویل کرد. وقتی از اول تا آخرش رو ببینی هم باز خیلی مطمئن نیستی درست فهمیدی چی شده یا نه :) 

ولی با خوندن تحلیلهای این فیلم، دغدغه ی روانشناسانه ی سازنده بدست میاد. اینکه ممکنه بسیاری از آدمها در زندگی معمولیشون بشدت شکست خورده باشن اما توی تخیلاتشون تا کجا ممکنه پیش برن... و خب البته مفاهیم دیگه ای هم هست که با مطالعه درموردش بهتر درکش میکنید.


فیلم یه دو ساعتی هست. باید براش وقت گذاشت. آم... تعریف تیتراژ و موسیقیش رو هم شنیدم. اینکه مخصوصاً "راندن در بزرگراه"ها برای این فیلمهای لینج انتخاب شدن و یجور حکم هیپنوتیزم ذهن و آمادگی برای رفتن به دنیای درونِ انسان رو داره همراهی با تیتراژ!...


Edited By Me - Based On Erfan - Retrieved from Zehne Ziba
Powered by Bayan