Nature

...Nature is full of powerful concoctions


جنگ فردا (The Tomorrow War) - 2021


- کارگردان: Chris McKay


ژانر آخرالزمانی، هیجانی؛ متفاوت.


این فیلم رو همین اخیراً دیدم. اولش دیدم از تلویزیون پخش میشد و بنظرم موضوعش جالب اومد اما بمحض گذشتِ چند ثانیه از فیلم متوجه شدم دوبله ش افتضاحه و نه تنها صداها به شخصیتها نمیشینه، بلکه حتی سینک هم نیست و بدتر از همه، همه ی شوخی هاش داره سوخت میره! خلاصه اینکه زدم یه شبکه ی دیگه، و این فیلم رو دانلود کردم تا زبان اصلش رو ببینم.

زمان فیلم طولانیه (حدود دو ساعتی هست) و خودم توی دو تا یک ساعت دیدمش.

اما از خود فیلم بگم براتون که فیلم قشنگیه. بخصوص اینکه در عین موضوع جذابش که در حد معرفی هم اسپویل نمیکنم تا خودتون ببینید، موقعیتهای طنزش هم زیباترش کرده.


پ ن: [حاوی اسپویل]

+ چند تا چیز در این فیلم بود که متفاوت از انواع خودش بود و دوستش داشتم. بغیر از شخصیت اول که یک بیولوژیسته اما مبارز! (:) چیزی که فکر میکردم نمیتونم باشم! و خوشحال شدم دیدم حداقل یک نفر هست!..دی:) و موقعیتهای کوچیکِ طنزش؛

یه تفاوت جالبش اینه که موجودات بیگانه، اصلاً هدفشون زمین نیست و اشتباه گرفتن!! (یعنی انگار موجودات دیگه ای در این جهان هستن که با همدیگه هم درگیرن و ما بیرونِ گودیم. و اونها این وسط اشتباهی سقوط کرده ان رو زمین!)

دومین تفاوتش این بود که موجودات از درون زمین (پس از سقوط و دفن شدن در یخها) به بیرون اومدن؛ و نه از بالا! نمیدونم... یجور خاصیه این حالت. خیلی ملموسه انگار. و مرموز. فکر کن... همین حالا یسری موجود فضایی "از قبل" همین دور و برها باشن و این درحالیه که تو وجودشون رو بعید میدونی و نهایتاً تو آسمون دنبالشون میگردی!...

سومین تفاوتش هم این بود که آدمایی که اومدن وسط (حالا بجز پدربزرگه که یذره اغراق آمیز بود وجود همچین شخصی با چنین تجهیزاتی، اون وقتایی که لازمه!..) همه «آدم معمولی»های جامعه ی ما بودن. یه معلم زیست، یه استاد دانشگاه، یه پسربچه ی دبیرستانی که به آتش فشانها علاقه منده!... میدونی... اینکه همه ی اینها، هر کدوم از استعدادهای کوچیک و بزرگ ما، تک تکشون چقدر میتونه مفید و موثر باشه؛ خیلی امید بخشه.

مثلاً اون لحظه ای که پدر از آینده برگشته و داره نصفه شب، با همسرش حرف میزنه. این قسمت رو معمولاً فیلمها از قلم میندازن! معمولاً اینطوریه که شخصیت اصلی به محض اینکه با یکسری اطلاعات و پادزهر و اینها برگشت به زمین یا زمان حال، سریع دیگه همه ی مراحل کار رو میبینیم که داره انجام میشه و همه بسیج میشن.. ولی توی این فیلم، نشون داده که همچین راحت هم نیست و این ریزه کاری هاش رو دوست داشتم که کسی پادزهرو "تحویل" نمیگیره! کسی نیرویی اعزام نمیکنه! و مرد، توی یه سکوتِ شبانه، نشسته کنار خانمش و هر دو خمیازه میکشن و مرد میگه الآن چیکار کنیم و با همسرش صحبت میکنه و در خلال این گپ ساده روشن میشه که باید توی نقشه های ماهواره ایِ چه سالی، دنبالِ فرود اومدنِ این موجودات بگردن!... یه موضوع به این مهمی رو یه زن و شوهر تو گپ نیمه شب بهش میرسن و این خیلی جالبه.

امیدوارم تونسته باشم منظورو برسونم... این فیلم در عینِ علمی-تخیلی بودنش، بنظر خیلی رئال می اومد. رئال ترین اتفاقاتی که ممکنه بیفته. (بجز اون تیکه ی تجهیزاتِ پدربزرگه!..) :)

++ راستی، از این نظر که پدر به زمان آینده میره و میبینه دخترش برای خودش فرمانده و دانشمندی شده، شبیه اینتراستلار نیست؟.. جالبه، انی وی.

+++ یک نقطه ی مشترک هم با فیلم گرینلند داره. در هر دو فیلم نشون داده میشه که بمحض اینکه مردم جهان تصور میکنن کار دنیا بزودی تمومه، "هرج و مرج" میشه. هرج و مرج نه به معنای شلوغ و پلوغ! بلکه "ناامنی اجتماعی!". یعنی یه عده وقتی میفهمن که دنیا قراره به آخر برسه، میریزن تو خیابونها و "غارت" میکنن و هر کس رو دلشون خواست "میکشن"! ...

با خودم فکر میکردم کدوم قشر ممکنه دست به این کار بزنن، و بنظرم اومد احتمالا همونایی که بهشون میگیم اراذل و اوباش، بعلاوه ی کسانی که هیچ توفیقی در زندگیشون به دست نیاوردن یا شدیداً مورد تبعیض و فقر قرار گرفتن (درصورتی که روحیه ی خشن هم داشته باشن)... اگر "آخر دنیا" باشه که هیچ دادگاه و زندان و قانونی هم به کار نمیاد تبعاً؛ اینها ممکنه این کارو بکنن واقعا! ... «از جامعه رانده شده هایی» که همه ی عقده هاشون سر باز میکنه و انتقامشون رو از جامعه ای که هرگز در اون جایی نداشته ان، از خانواده های گوگولیِ تر و تمیزی که در صلح و آرامش زندگی میکردن، حتی از بچه های خوشگل و مامانیشون*، میگیرن!!... میدونن تقصیر اونها نیست.. ولی انتقام رو از اونها میگیرن.... از همه ی اونهایی که ظاهراً آرامشی رو داشته ان که اونها هرگز نتونستن حتی آرزوش رو داشته باشن... چیز عجیبیه...

* صحنه ی سریال تب سرد یادتونه؟ با بازی درخشان کامبیز دیرباز... اونجا که در گیرو دار گروگان گیری، با پسربچه ی خانواده ی پولدار تنها میشه، دست به یقه میشه باهاش. بچه لاله و نمیتونه حتی حرف بزنه. ولی بچه_دزد، یقه ی کودک رو میگیره و هی تکرار میکنه: "بچه پولدار!.. بچه سوسول!... اینجوریه؟.... آره؟... بچه مایه دار!..." ...

خلاصه که... عجب!...


Edited By Me - Based On Erfan - Retrieved from Zehne Ziba
Powered by Bayan