Wednesday 1 Mordad 99
بابِل از قدیم در محدوده ی اکّدی ها که بخشی از تمدّن سومری ها بودند، وجود داشت اما دوره ی شکوفایی اش بدین شکل بود: مردمان سامی نژاد غالباً از شبه جزیره ی عربستان بیرون آمده و به جاهایی که در کنار رودخانه های بزرگ یا دریاها باشد، رفتند. آنها که مردمِ صحرا نشینِ مقاوم و قوی هم بودند، بخوبی توانستند بر سختی ها و شرایط غالب شوند.پس از چندین سلسله و حکومت، سلسله هایی ایجاد شدکه بابِل را آنچنان بزرگ و متمدّن کردند که در تمام تاریخ معروف است.
# سلسله ی اول:
15 پادشاه داشت. از جمله حمّوربّی.
با حمله ی هیت ها (مردم نواحی شمالی) منقرض شدند.
# سلسله ی دوم: هیت ها
که خیلی مهم نیست و زیاد دوام نیاوردند و توسط کاسّی ها اخراج شدند.
# سلسله ی سوم : کاسّی ها
از کوهستانها آمدند و هیت ها را اخراج کردند.
در زمان انها، الهه ی بزرگشان، "آفتاب" بود که آن را "سوریاش" می نامیدند.
دائم مورد هجوم عیلامی ها بودند. بعد از هربار که عیلام بخشی را تسخیر میکرد، اشیاء ارزشمندی را به شوش میبرد. از جمله مجسمه ی الهه ی بزرگشان که ان را «بَل مَردوک" مینامیدند. پس از مدتها، بالاخره عیلام با تاخت و تازهایش کاسّی ها را منقرض کرد.
# سلسله ی چهارم: پاش ها
جنگ با عیلام و پیشرفت بابِل
پادشاه بُخت النّصر اول، بابل را تا دریای مغرب (مدیترانه) گسترش داد.
# سلسله ی پنجم: 21 سال بیشتر نبود.
# سلسله ی ششم: بازی ها
در این زمان، بابل از چند جهت تحت فشار بود:
از سوی عیلام، گوتیان (مردمان صحراگرد شمالی)، آسور، و کلدانی ها از شمال شرق عربستان.
جنگهای زیادی رخ داد و دست آخر، بابل جزء تمدن «آسور» شد.
بعد از پادشاهی که کاسّی ها را منقرض کرد، پادشاهِ بعدی شخصی بنام «شیل خاکین شوشی ناک» بود که فردی بسیار سیاستمدار و مدبر بود. او بناهای زیادی ساخت و یکی از کارهای مهمی که انجام داده و مورد تقدیر تاریخ شناسان هست اینه که این پادشاه هر بنایی که تعمیر میکرد، مینوشت که کی ساخته و در چه زمانی، و اگر اون بنا کتیبه ای به زبان سامی داشت، ترجمه ی انزانی (زبان عیلامی) را هم به اون اضافه میکرد و از اونجا که فاصله ی این دو زبان 2000 سال هست، این ترجمه ها خیلی به محققان کمک کرده.
در زمان او، همچنین، ادبیات و صنایع عیلام هم به اوج خودش رسید و ستونهای برنجی و آجرها و کتیبه ها و .... از اون دوره به جا مونده اند.
اینها ملتی بودند از نژاد سامی که اول با بقیه ی سامی ها در بابل زندگی میکردند. اما بعداً به قسمتهای میانه ی رود دجله و کوهستانهای مجاور مهاجرت کردند و در اونجا مملکت کوچکی تأسیس کردند که به «آسور» معروف شد. این اسم هم، از نام الهه ی آنان که «آسور» نام داشت گرفته شده.
پایخت آنها اول شهر «آسور» بود، بعداً «کالاه» و بعداً «نِینَوا» شد.
اینها وقتی به اون مناطق رفتند متوجه شدند که زمینهای اونجا به اندازه ی بابل حاصلخیز نیست برای همین اقدام به غارت و تاخت و تاز میکردند و از دسترنج بقیه استفاده میکردند و تعدادی رو به بردگی میگرفتند تا خود در ناز و نعمت زندگی کنند.
در اون زمان، روحانیون رتبه ی بالایی در حکومتهای عیلام و بابِل داشتند و بنحوی اونها تعیین کننده بودند. اما در حکومت آسور، طبقه ی زارعین بودند که خود به تاخت و تاز میپرداختند و بنای حکومت اونها بر این طبقه بود. حکومت اونها بهمین دلیل از نظر جنگی بسیار قوی شد.
در ادامه، درباره ی آسور بیشتر خواهم نوشت.